اگرچه او در زندگی 18 ساله خود هرگز آنچه را که می خواهد نداشته است ، اما او هنوز هم تلاش می کند تا امید خود را درک کند ، یون-گیو یک پسر نوجوان است که می خواهد از زادگاه خود فرار کند و در آنجا خشونت در بین همسایگان اعمال می شود.او فقط امیدوار است که با مادرش زندگی آرام داشته باشد.با این حال ، جهان هرگز به او اجازه نمی دهد که یک رویا داشته باشد و امید به زندگی داشته باشد.هنگامی که یئون-گیو به دست بزرگسالی نیاز دارد ، Chi-Geon ، یک اراذل و اوباش شهر ، لطف ارائه می دهد.این لطف ساده باعث می شود که یئون-گیو به کشف دنیای چی-گون بپردازد.با کمال تعجب نتیجه یون-گیو به تدریج در زندگی Chi-Geon سقوط می کند.او با درک امید به فرار از جایی که در آن است ، بین مرز مبارزه می کند.آیا او می تواند در پایان از شهر فرار کند؟
Although he never had what he wants in his 18 years life, he still struggles to grasp a hope, Yeon-gyoo is a teenage boy who wants to escape his hometown where violence is commonly enacted among neighbors. He only hopes to have a peaceful life with his mother. However, the world never allows him to have a dream nor hope for life. When Yeon-gyoo needs a hand from grown-ups, Chi-geon, a thug of the town, offers a favor. The simple favor leads Yeon-gyoo to explore the world of Chi-geon. It ironically results Yeon-gyoo gradually falling into Chi-geon’s life. Grasping a hope to run away from where he is, he struggles between the border. Can he escape from the town at the end?