ایگور گوزنکو، سرباز شوروی که به بوروکرات تبدیل شده بود، در سال 1943 برای اولین بار در اتاوا، کانادا، به عنوان کارمند رمز برای وابسته نظامی، دفاتر آنها در شاخه مخفی سفارت شوروی، منصوب شد. ایگور قرار نیست به کسی بگوید که برای امرار معاش چه کار می کند، او یک داستان جلدی ارائه کرد که حتی وقتی مردم خود از او سؤال می کنند باید آن را بازگو کند. او و همسرش آنا گوزنکو قرار است با همسایگان و شرکای کانادایی خود صمیمانه رفتار کنند، اما با آنها برادری یا دوستی نمی کنند، زیرا با وجود اینکه هر دو کشور در جنگ در یک طرف قرار دارند، هنوز دشمن محسوب می شوند. ایگور دستورات خود را به یک T دنبال می کند، اما برای آنا، که حواس پرتی در طول روز ندارد و می تواند ببیند که همسایگان آنها دشمنان آنها نیستند بلکه افراد خوبی شبیه خودشان هستند، دشوارتر است. در طی چند سال آینده، ایگور می بیند که آنچه در اطراف او اتفاق می افتد و کارهایی که او در آن نقش دارد، منجر به جهانی نمی شود که بخواهد پسر تازه متولد شده خود، آندریزی را در آن بزرگ کند. به این ترتیب، گوزنکوها تصمیم می رند به اتحاد جماهیر شوروی بازنگردند. ایگور علاوه بر فرار، می‌خواهد آنچه را که می‌داند، افشا کند، یعنی اینکه یک حلقه جاسوسی مخفی شوروی در کانادا فعالیت می‌کند که متشکل از افراد صاحب قدرت، مانند پرسنل ارتش کانادا و مقامات منتخب است. بزرگترین پروژه حلقه جاسوسی ارائه اسرار به ت شوروی در مورد بمب اتمی است. اینکه ایگور بتواند مدارک لازم را از سفارت خارج کند به اندازه کافی دشوار خواهد بود، به خصوص که به او، آنا و آندریژ اطلاع داده شده است که ارسال به پایان رسیده است و قرار است به اتحاد جماهیر شوروی بازگردند، اما ادعای خود را به کسی ثابت می کند. در مقام اقتدار در کانادا این که قبل از اینکه شوروی بفهمد چه کار می کند گوش کند، موضوع کاملاً متفاوتی است.
Soviet soldier turned bureaucrat Igor Gouzenko is assigned to his first overseas posting in 1943 to Ottawa, Canada, as a cipher clerk for the military attaché, their offices in a secret wing of the Soviet embassy. Igor is not to tell anyone what he does for a living, he given a cover story which he is to recite even when questioned by his own people. He and his wife Anna Gouzenko are supposed to be cordial to their Canadian neighbors and associates, but not fraternize or befriend them, as they are still considered the enemy, despite both countries being on the same side in the war. Igor follows his instructions to a T, but it is more difficult for Anna, who does not have the distraction of work during the day, and who can see that their neighbors are not their enemies but good people much like themselves. Over the next few years, Igor sees that what is happening around him and the work in which he is involved will not result in a world in which he wants to raise his newborn son, Andrezj. As such, the Gouzenkos decide not to return to the Soviet Union. Besides defecting, Igor wants to expose what he is privy to, namely that there is a secret Soviet spy ring operating in Canada, which is comprised of people in authority, such as Canadian military personnel and elected officials. The spy ring’s biggest project is to provide the Soviet government with secrets concerning the atomic bomb. Igor being able to get the necessary papers out of the embassy will be difficult enough, especially as he, Anna and Andrezj have been notified that the posting has concluded and that they are scheduled to return to the Soviet Union, but proving his claim to someone in authority in Canada who will listen before the Soviets discover what he is doing is a whole different matter.
